وقت کم بود

حرف زیاد....

بــــــــــــــــوسیدمت !


پ ن : من اشتباه میکنم ؛ تو هم گناه می کنی..


تمامِ زنانِ جهان
موهایشان را بلند میکنند
ناخن هایشان را هم
دامن هایِ گلدار می پوشند
و دوستت دارند !
من موهایم را کوتاه میکنم
ناخن هایم را هم
شلوارهایِ ساده می پوشم
ولی باز هم دوستت دارم !

زرد و قرمزی برگ ها..

باران بی امان...

یک تکه کیک داغ...

فنجان قهوه تلخ....

شعرهای بی سروته ...

عاشقی  های گاه و بیگاه...

خوش آمدی پاییز جان ؛ دلتنگت بودم !






"فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ"

پ ن : این روزا چقدر عصبانیم! خدایا بفرست اون آرامشت رو

به قلب کسی که مومنت نیست ؛ ولی محتاجت چرا ....


فعلا که تمام سهم من از تو

زردی این کاسه ی "زعفران"ی است

و این سلام دورا دور....


چه لنگی میزند 

پای نوشته هایت این روزها 

دخترک !


تو آن عاشقانه ای هستی ؛

که هیچگاه 

نتوانستمش 

بسرایم!




سر درد گرفته ام ؛

بس که این فکرهای مزاحم ، مشت کوبیدند به دیواره ی مغزم!

کسی مسکن ندارد؟!


کلردیازپوکسایدها همه سبزند.....

متنفرم از تلقین مصنوعی آرامش!


گفت : نوشتن سخت است نه ؟ 

گفتم : کافیست چشمها را ببندی و قلم را برداری ؛ کلمات سرازیر می شوند. فقط همین ! 

حالا مدتیست چشم هایم را که می بندم ؛ اشک می آید فقط ، نه کلمه!