کمی مرا دوست بدار

کمی از قانون راهنمایی عدول کن

کمی دست راست خود را برای من رها کن

که بازوانت ساحل نجاتند...


..





تلویزیون اتاق رو بعد دو ماه راه انداختم.

مامان شاکیه . میگه دیگه همون دو دقیقه هم بیرون نمیای !

دنیام دنج تر شده دور از آدم های اطراف !

خوشحالم . دوست دارم این دنیای دنج رو .


خدایا من غریبم ، بی کسم ....

 خدایا من پُرَم از مشکل های گره کوره افتاده به جانشان...

خدایا همه امیدم به همین صلواتهاست ، همه امیدم به توست !

خدایا من به امید معجزه ی غریب نوازی توست که نفس میکشم ؛

 نشان به همان نشان که من غریبم و تو غریب 

 پس بی شک تنها تویی که مونسی در غربتم ....

داره تموم میشه . 

آخراشه .

چرا همه ی چیزای خوب زود تموم میشن؟!